الهه ی الهام
انجمن ادبی
« اختر چرخ ادب» چند سالی که مدیر یا معاون مدرسه بودم و می شد که دانش آموزان را به اردوی تفریحی و زیارتی قم – جمکران می بردم؛ آن ها را به صف می کردم و به حیاط اصلی حضرت معصومه(س) می بردم. رو به گنبد می ایستادیم و به خواهر بزرگوار امام رضا(ع) درود و سلام می فرستادیم. بعد دانش آموزان را به طرف آرامگاه یوسف اعتصام الملک و دختر ادیب و شاعرش – پروین- می بردم و از همه می خواستم برای شادی روح این پدر و دختر فرزانه صلوات بفرستند و فاتحه ای بخوانند؛ ومن دینم را به عنوان یک ادب دوست به ستاره پرفروغ شعر فارسی ادا کرده باشم. گذشته از تمام مضامین بلند حکیمانه و اخلاقی و پند و اندرز که در دیوان وزین پروین به وفور به چشم می خورد، دو شعرش عجیب به مخاطب دیروز، امروز و فردا، چشمک می زند؛« اشک یتیم» و « مست و هشیار»! برای دانش آموزانم توضیح می دادم که شهر قم علاوه بر تمام اماکن معنوی و مذهبی و پیشینه ی مبارزاتی که دارد، خاکش گوهری گرانبها از شعر و ادب پارسی را در آغوش گرفته که ذکر خیرش و ادای احترام و ادب به او که ناموس ادبیات ماست، وظیفه ی هر ایرانی تحصیل کرده ایست. از آنها می خواستم با احترام بر مزارش فاتحه ای بخوانند و بعد برای زیارت حضرت معصومه(س) و خرید سوغاتی و سوهان و بازدید از بازار و صرف ناهار بروند و رأس ساعت سه در پارکینگ، پای اتوبوس جمع بشوند که به جمکران هم برسیم. اشک یتیم پروین، قیامت است! از همان موقع که خودم شاگرد کلاس پنجم دبستان بودم تا امروز که این چند خط را به رسم یادبود و بزرگداشت این بانوی شاعر می نویسم؛ از خواندنش لذّت برده ام و به فکر فرو رفته ام. با تعظیم به جایگاه رفیع این بانوی ادیب و مؤدّب، اشک یتیم و مست و هوشیارش را تقدیم دوستان الهه ی الهام می کنم تا شما هم مثل من به این فکر کنید که، شعرش چقدر مناسب تمام فصول و همه ی دوران هاست! « اشک یتیم» روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خواست پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟ آن یک جواب دادچه دانیم ما که چیست پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت: این اشک دیده ی من و خون دل شماست ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است این گرگ، سال هاست که با گلّه آشناست آن پارسا که ده خرد و ملک رهزن است آن پادشا که مال رعیّت خورد، گداست بر قطره ی سرشک یتیمان نظاره کن تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود کو آنچنان که نرنجد ز حرف راست؟! « مست و هشیار» محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست گفت: مستی زان سبب افتان و خیزان می روی گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست گفت: می باید تورا تا خانه ی قاضی برم گفت: رو صبح ای قاضی نیمه شب بیدار نیست گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم گفت: والی از کجا در خانه ی خمّار نیست؟ گفت: تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست گفت: از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم گفت: پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست گفت: آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه؟ گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست گفت: می بسیار خوردی،زآن چنین بیخود شدی گفت: ای بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست. نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|